عاقبت باز هم عابر پياده رو هاي بي انتهاي كوچه هاي تنهايي شديم ، ما از باد سرد پاييزي سيلي خورده ايم كلاهمان را كميپايين تر مي كشيم تا سرخي گوش هايمان را مخفي كنيم ، ميدانيم حريفش نيستيم اما هنوز غرور داريم ، نگاه مان را به زمين ميدوزيم تا مبادا خواب برگ هاي زرد خوابيده بر سنگفرش پياده رو را برهم زنيم . حالا گيريم كه آنها جاي بدي را براي خوابيدن انتخاب كرده اند ولي ما كه بايد حواسمان باشد پايشان را لگدنكنيم !